سیمای نوزادان همیشه مجذوبم میکند، ولی آنها همیشه برایم دستنیافتنیاندبیست سانتیمتر فاصله میان صورت من و چهرهی آنها، بهسانِ مسافتِ میان ستاره و زمین غیرقابل گذر مینماید. چشم در چشم آنان دوختن، کار دشواری است. چون در نگاهشان چیزی جز حقیقت محض وجود ندارد. نگاه شان از دورترین نقطهی جهان میآید و به دورترین نقطهی دیگر جهان میرسد و ما در پیچوخم این جریان کوتاه، مبهوتیم. تمام پیکرشان درست چون تلّی از اندیشه در سر جای گرفته، همانگونه که اندیشهشان نیز در چشمانی که از روز ازل آبی است، خلاصه میگردد. بهسانِ دو نشانهی کوچک از آبی بیکران آسمانهر چیز به نوزاد نزدیک میکنیم، او را به حیرتی غریب دچار میکند. باری شاخ و برگ درختان، او را چون ضیافتِ یک میلیاردر شیفته میکند. با نهایتِ میل خنده سر میدهد. وقتی موجودی کوچک قهقهه میزند، تمام وجودش چون زنگوله ی کوچکی به تکان میآید و نگاهش میدرخشد.