صورتت ماه من است عشق تو یک گل سرخ
غم تو شعر ترین لحظه ی اندیشه ی من
به تو می اندیشم
من در آن لحظه که یک غنچه ی عشق
می شکوفد در باغ
می زند ساز امید
به تو می اندیشم
ای تبسم پس از اشک
ای شفق در افق دریاها
بهتر از شبنم و گل
به تو می اندیشم
بگو "دوستت دارم" تا زیباتر از قبل شوم
جز هنگام دوست داشتن تو، من زیبایی ندارم..
بگو "دوستت دارم" تا از فرط شوق، انگشتانم بدرخشند ...
و پیشانیم تلالوِ الماس بگیرد
بگو "دوستت دارم"
«همین حالا» بگو... تردید نکن ...
عشق هایی هست که تاخیر نمی شناسند
بگو تا به قداست احساسم بیافزایی
تا خلوص عاشقانه هایم به پای انجیل برسد ♥ ♥ ♥
اگر دوستم بداری، تقویم را به هم می ریزم
فصل هایی را کنار می گذارم و فصل هایی به آن می افزایم..
.
.
بگو "دوستت دارم" تا قصیده هایم از آب، روان تر بجوشند..
و نوشته هایم، همچو کلام وحی، منزلت بگیرند !
. . .
اگر عشق من شوی... پادشاهی می شوم که
به خاطر تو همراهِ سپاهم ،مقابل خورشید و ماه هم می ایستم..
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقترا به میهمانیگلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به بادها میداد و دستهایسپیدش را به آب می بخشید.
دلم برایکسی تنگ است کهچشمهای قشنگش را به عمقآبی دریای واژگون می دوخت و شعرهایخوشی چون پرنده ها می خواند.
دلم برایکسی تنگ است که همچوکودک معصومی دلش برایدلم می سوخت ومهربانی را نثار من می کرد.
دلم برای کسی تنگاست که تا شمالترین شمال و درجنوب ترین جنوب همیشه درهمه جا آه با کهبتوان گفت؟ که بود با منو پیوسته نیز «بی من» بود و کار منز فراقش فغان و شیون بود کسی کهبی من ماند! کسی کهبا من نیست! کسی... دگر کافی ست...
دوســـت دارم این روي نوک پنجـــــهبلند شدن ها را و بوســــیدن لب های تـــــــــو را
همان لحظه هایی که تو یک عالمه مــَــــردمی شوی
و مــَـــــن یک عالمه زن !!
«...ما پیمان به آخر بردهایم! ما گفتیم؛ و با گامهای مشتاق فرو خواهیم رفت، با تاجی سرخ در دل تاریکی»
این قطعهای از شعر رابرت بروک به نام تپه است که گمان میکنم دربارهی دوستی باشد. میتواند راجع به چیز کاملاً متفاوتی نیز باشد که مشخصکردن آن همواره دشوار است. اما به نظر من دربارهی دوستی میان دو دلداده، یا دو رفیق است. دربارهی وفادارماندن، پیمان به آخر بردن، اطمینانکردن و باورداشتن. میتواند دربارهی حفظ پیمان به معنایی مذهبی نیز باشد، اما از آنجا که من شعر بروک را خواندهام، گمان نمیکنم. وفادارماندن به معنای انجام وعدههایی است که کردهاید، رفتن در دل تاریکی با تاجی سرخ، مغرور و بااشتیاق، در کنار دوستان ماندن در هنگامهی گرفتاری، با علم به اینکه کار درستی انجام دادهاید. شاید اینها ارزشهای قدیمی باشند - افتخار، وفاداری، اعتماد، غرور، حمایت، قابل اطمینان بودن، وابستگی، قدرت و دیدن چیزها از دریچهی ایستادگی و پایداری - اما این موضوع از ارزش آنها چیزی كم نمیکند. ما در جامعهای زندگی میکنیم که همه چیز را به دور میافکند و لذا وفای به عهد، حضورداشتن در آن جایی که وعده کردهاید، قابل اتکاء و اطمینان بودن، شما را به شخصی ارزشمند تبدیل میکند و این، چیزِ خوبی است.
زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی
زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل، که بنوشی اش چو شهد
زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است
زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است
زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست
زندگی، شـــوق وصال یار است
زندگی، تکیه زدن بر یــار است
زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است
زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است
زندگی، قطعه ســرودی زیباست که چکاوک خواند
که به وجدت آرد بر ســــرشاخه امید و رجا
زندگی، راز فـروزندگی خورشید است
زندگی، اوج درخشندگـــی مهتــاب است
زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است
زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشق برانگیختن است
زندگی، خاطــــره یک شب خوش، زیـــر نور مهتاب،
روی یک نیمکت چـــوبی سبـــز، ثبت در سینـــه است
زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است
زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق
زندگی گاه شده است که برد بیراهم
زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد
عیبی ندارد اگر زيبا نيستی تنها لایق نام انسان باش گاهی برو گاهی بمان گاهی بخند گاهی گریه کن گاهی حرف بزن گاهی فریاد بزن گاهی قدم بزن گاهی سکوت کن گاهی ببخش گاهی یاد بگیر گاهی سفر کن گاهی اعتماد کن گاهی فراموش کن گاهی زندگی کن گاهی باور کن گاهی بزرگ باش گاهی کوچک باش گاهی دریا گاهی برکه اما همیشه همیشه انسان باش..
عشق، رفاقت، شهرت طلبی ... همه به خاطر هراس از تنها ماندن است و شاید قوی ترین جذابیت وصال در همین باشد كه آدمی در هنگام وصال هرگز گمان نمی برد كه روزی تنها خواهد ماند
تو گاهی خیال می كنی گمشده خود را باز یافته ای اما بسیار زود درمی یابی كه این بازیافته ات قدری بزرگتر از بخش گمشده توست یا قدری كوچكتر
گاهی او را می یابی و مدت كوتاهی در خوشبختی رسیدن به او به سر می بری و اما گاه او رشد می كند و از خلاء تو یا حتی خود تو بزرگتر می شود و دیگر در درونت نمی گنجد
پــروردگـارا از عشـق امـروزمـان چیـزی بـرای فـردایـمـان بـاقـی بـگـذار به اندازه يك نگاه .. به اندازه يك لبخند.. تا به ياد داشته باشيم كه روزي عاشق همبوديم..
و من
هر شب
به بالشم
كه از جنس خيال نرم آغوش توست ، مي سپارم
كه مرا
درست در ساعت ماه ومهتاب
بيدار كند ...
مبادا كه شبي ، تماشاي آسماني نگاهت را
زير باران نوازش و بوسه
خواب بمانم ...