عشق، شما را همچون یک دستهی گندم در آغوش میکشد آنگاه شما را میکوبد تا از پوسته درآیید و عریان شوید و در غربال میکشد تا رهایی یابید و آسیابتان میکند تا مانند برف سفید شوید و با اشکهایش خمیرتان میکند تا نرم گردید آنگاه شما را به آتش مقدس خویش میسپارد، تا نان مقدس و آسمانی شوید عشق، این کارها را با شما میکند تا اسرار دلهایتان را درک کنید، و با این ادراک پارهای از قلب زندگی گردید اما اگر بیمناک شوید و تلاشتان در عشق، تنها به آسایش و لذت محدود باشد، پس بهتر است برهنگیتان را بپوشانید، و از خرمنگاه عشق بیرون آیید، و وارد جهانی شوید تا همچنان بخندید، اما نه با همهی خندههایتان، و بگریید، اما نه با همهی اشکهایتان عشق چیزی جز خودش نمیدهد و چیزی جز از خود نمیستاند