دنياي بي انتها

منوي اصلي
صفحه اصلي
پروفايل مدير
عناوين وبلاگ
آرشيو وبلاگ
پست الكترونيكي

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو
مرداد 1392
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
نويسندگان
دنيا رضائي
کد هاي جاوا

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 395
بازدید دیروز : 386
بازدید هفته : 812
بازدید ماه : 781
بازدید کل : 453150
تعداد مطالب : 247
تعداد نظرات : 214
تعداد آنلاین : 1



گاندی  <-PostCategory-> 

زبانت را تبدیل به " گل سرخ "  کن تا از سخنت عطر دل انگیز برخیزد

 

 


+ نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9:45 توسط دنيا رضائي |
نترس  <-PostCategory-> 

از رها کردن نترس....


هيچ کس نمي تواند چيزي که مال توست را از تو بگيرد
و تمام
دنيا
نمي توانند چيزي که مال تو نيست را برايت
حفظ کنند


+ نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:10 توسط دنيا رضائي |
...  <-PostCategory-> 


+ نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:57 توسط دنيا رضائي |
یادت باشد..  <-PostCategory-> 


+ نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:54 توسط دنيا رضائي |
اعتقاد یا اعتماد؟  <-PostCategory-> 

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
 
به او گفت:

چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟

 

جواب داد که:

من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می  دهد، پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟

آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:

"از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم...!"


+ نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9:12 توسط دنيا رضائي |
خدای عزیز  <-PostCategory-> 

خدای عزیز!
هیچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی، دیدم، معرکه بود.


+ نوشته شده در دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:4 توسط دنيا رضائي |
آدم ها  <-PostCategory-> 

آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند

آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند

آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند

 

آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند

آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند

آدم هاي كوچك بي دردند

 

آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند

آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند

آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند

 

آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند

آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند

آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند

 

آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند

آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد

آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند

 

آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند

آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند

آدم هاي كوچك مسئله ندارند

 

آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند

آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند

               

آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند

+ نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:59 توسط دنيا رضائي |
  <-PostCategory-> 

 

همیشه به یاد داشته باش:
وقتی از وضعیت زندگیت شکایت میکنی،

 

مردمانی هستن که برای داشتن زندگی مثل زندگی تو و بودن به جای تو هرکاری حاضرن بکنن....
همچنین وقتی از وضع غذات شکایت میکنی، انسان هایی هستن که از نداشتن تکه نانی میمیرند....
پس....

از آنچه هستی شادمان باش....
و به خاطر آنچه داری شکرگذار.....
 
 

 

 

باور نـمی کنـم ...
خـالـق نظـم دانـه هـای انـار ،
زنـدگـی مـرا ...
بـی نظـم چیـده باشـد

 

 



+ نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:21 توسط دنيا رضائي |
گاه می رویم که برسیم..  <-PostCategory-> 

گاه می رویم تا برسیم
کجایش را نمی ‌دانیم
فقط می‌ رویم تا برسیم

بی خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست
گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست
باید دید، شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت کند
باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده

گاه رسیده ای و نمی‌ دانی
و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای
مهم رسیدن نیست، مهم آغاز است
که گاهی هیچ روی نمی دهد
و گاهی می شود بدون آنكه خواسته باشی

گاه حتی لازم است بعد از نمازت بنشینی و فکر کنی،
ببینی كه ورای باورهایت چیست؟
ترس یا اشتیاق یا حقیقت؟

گاهی هم درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی و غذا بدهی؛
ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟

لازم است گاهی عیسی باشی
ایوب باشی
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آیی و
از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و با خود بگویی:
سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم ..
آیا ارزشش را داشت؟

سپس کم کم یاد می ‌گیری
که حتی نور خورشید هم سوزاننده است اگر زیاد آفتاب بگیری
می آموزی كه باید در باغ خود گل پرورش دهی
نه آنكه منتظر کسی باشی تا برایت گلی بیاورد.
یاد می ‌گیری که می‌ توانی تحمل کنی که در خداحافظی محکم باشی
و یاد می گیری که بیش از آنكه تصور می كردی خودت و عمرت ارزش دارد


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:26 توسط دنيا رضائي |
ماهیگیر  <-PostCategory-> 
دو مرد در کنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند . يکي از آنها ماهيگير با تجربه و ماهري بود اما ديگري

نمي دانست . 
هر بار که مرد با تجربه يک ماهي بزرگ مي گرفت ، آنرا در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند ، اما ديگري به محض گرفتن يک ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب مي کرد .ماهيگير با تجربه از اينکه مي ديد آن مرد چگونه ماهي را از دست مي دهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتي از او پرسيد : - چرا ماهي هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي کني ؟مرد جواب داد : آخر ماهیتابه من کوچک است !گاهي ما نيز همانند همان مرد ، شانس هاي

بزرگ ، شغل هاي بزرگ ، روياهاي بزرگ و فرصت هاي بزرگي را که خداوند به ما ارزاني مي دارد را قبول نمي کنيم . چون ايمانمان کم است .ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک ماهیتابه بزرگتر بود مي خنديم ، اما نمي دانيم که تنها نياز ما نيز ، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم . خداوند هيچگاه چيزي را که شايسته آن نباشي به تو نمي دهد .اين بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار مي دهد استفاده کني . هيچ چيز براي خدا غير ممکن نيست .به ياد داشته باش :به خدايت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ، به مشکلاتت بگو که چقدر خدايت بزرگ است.



+ نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:22 توسط دنيا رضائي |
زندگی  <-PostCategory-> 
زندگی معلم بزرگی است.  درس هایی می آموزد که در هیچ کتابی نیست و در هیچ دانشگاهی تدریس نمی شود.  آنها که به کتاب ها و نوشته ها بسنده کردند و مغرور شدند از درس های بزرگ زندگی محروم شدند و بسیار آسیب دیدند.
زندگی می آموزد که شتاب نکن.
زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی وقتی دریافتشان می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده شاید هم اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز گشته است.
زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست.
زندگی می آموزد رنج ها و سختی ها با همه تلخی که در کام تو دارند اگر خودت بخواهی می توانند بسیار آموزنده و رشد دهنده باشند.
زندگی می آموزد چیزهایی که بزرگترها سر آن دعوا می کنند بزرگتر از چیزهایی نیست که کوچک ترها سر آن دعوا می کنند.
زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند بعداً که می گذری و تو در آن لحظه بی تابی می کردی و این را نمی دانستی.
زندگی می آموزد آنها که از تلخی ها می گریزند شیرینی ها را نخواهند چشید و آنها که از سختی ها می ترسند به آسودگی نخواهند رسید.
زندگی می آموزد گذشت و مهربانی شیرین است.
زندگی می آموزد آنکه کام دیگران را تلخ می کند غیر ممکن است کام خودش شیرین باشد.
زندگی می آموزد سادگی زیباتر است.
زندگی می آموزد بار بر دوش دیگران نهادن، شانه های خودت را سنگین می کند و بار از دوش دیگران برداشتن، خودت را سبکبار می کند.
زندگی می آموزد صمیمیت را.
زندگی نشان می دهد کسانی را که سنگین و بزرگ راه رفتند و خرد و شکسته شدند.
زندگی می گوید من با تو مهربانم، خیلی مهربانم اگر تو با خودت نامهربان نباشی.
زندگی می گوید بیش از آنکه تو مرا دوست می داری من تو را.  بیش از آنکه تو مرا می خواهی من تو را.
زندگی می گوید تو خیلی وقت ها مرا گم می کنی.  جاهای عجیبی بدنبال من می گردی، جاهایی که شاید حتی زندگیت به تنگنا کشیده می شود.
 

 
 
زندگی می گوید خیلی وقت ها تو از چیزی می گریزی و به تنگ می آیی که همانجا بوی عطر من پیچیده است.  وقتی دست سالخورده ای را می گیری و با حوصله پا به پای او عرض خیابان را طی می کنی، وقتی به صورت کودکی گریان می خندی، وقتی نوازش دستان گرمت وجود لرزان یتیمی را گرم می کند.  وقتی با حوصله و مهربانی نگاهت را به نگاه خسته پدر و مادرت گره می زنی.  وقتی به همسرت فرصت می دهی تا در چشمه شکیبایی تو غبار آشفتگی و دلتنگی و خستگی اش را بزداید.  وقتی با مهر و صبوری می خندی تا خنده زیبایت خنکایی باشد برای آنکه در گرمای زندگی جوش آورده است.
 
می بینی زندگی چه پیداست.  کاش از چشمه زندگی فرار نکنی و لختی کنارش بنشینی و دویدن های بی امان این فرصت را از تو نگیرد که کفش هایت را درآوری و پایت را در زلالش از رنج شتاب های پی در پی برهانی.  از آنها نباشی که مهمند و به هرکس می رسند می گویند وقت ندارم.  از آنها نباشی که سلام دیگران را نمی شنود و لبخندشان را نمی بیند.



+ نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:20 توسط دنيا رضائي |
آخرین زنگ دنیا..  <-PostCategory-> 

خدا می داند، ولی ...

آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!
... و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود
سوالی که بیش از یکبار نمی توان به آن پاسخ داد
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد، روی تخته سیاه قیامت
اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است


+ نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:21 توسط دنيا رضائي |
گاهی  <-PostCategory-> 

 

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود 

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد

گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود

 

گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکن

مراقب بعضی یک ها باشیم

 

در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . .

 

 

 

 


+ نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:13 توسط دنيا رضائي |
..  <-PostCategory-> 

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه خانه و مغازه اش آویخت

که روی آن نوشته بود : مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است

فردا شروع به کار خواهم کرد..


+ نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:15 توسط دنيا رضائي |
راز جاودانگی  <-PostCategory-> 

آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.

آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله به پایان می رسانید،
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.

زندگی که یک مسابقه دو نیست!
کمی آرام گیرید ...

به موسیقی زندگی گوش بسپارید،
پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.

من باور دارم که... همیشه باید کسانى که
صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم
زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم
 

من باور دارم که :
دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است


 



+ نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:35 توسط دنيا رضائي |
شاخه گل  <-PostCategory-> 

بجای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری،


شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن


+ نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:31 توسط دنيا رضائي |
راز آرامش  <-PostCategory-> 

 

راز آرامش درون در دوستی با افراد مثبت است. از معاشرت با افرادی که طبیعتی خالی از صفا و صمیمیت دارند، اجتناب کن.

راز آرامش درون در ایجاد آرامش در محیط اطراف خویش است.

راز آرامش درون در یک زندگی ساده است. ضروریات زندگی را دوباره برای خود تعریف کن. 

راز آرامش درون در یک زندگی سالم است. هر روز ورزش کن، غذای مناسب بخور و نفس عمیق بکش.  

راز آرامش درون در داشتن وجدانی پاک است. به آرمان‌هایت پاینده باش.  

راز آرامش درون در رفتار آزادانه است. رفتاری که بر آمده از خود واقعی ات باشد، نه افکار دیگران. 

راز آرامش درون در این است که در تمام مراحل زندگی از حق پیروی کنی. 

راز آرامش درون در غبطه نخوردن به مال دیگران است. این را بدان که آنچه حق توست، هر طور شد خود را به تو خواهد رساند.  

راز آرامش در گله‌مند نبودن است. آنچه دنیا به تو می‌بخشد، در مقابل چیزی است که پیش‌تر ، تو به او بخشیده‌ای. 

راز آرامش درون در این است که اشتباهات خود را بپذیری و بدانی که فقط خود تو می‌توانی آنها را به موفقیت تبدیل کنی. 

راز آرامش درون در این است که بر دشمن درونت غلبه کنی، نه این که او را سرکوب کنی. 

راز آرامش درون در تمرین اراده است. حتی اگر نفست به شدت مخالف باشد.

راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد، حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند. 

راز آرامش درون در این است که به جای توقع خوشحالی از دیگران، خود آنها را خوشحال کنی. 

راز آرامش درون در این است که خیر و سلامت دیگران را خیر و سلامت خود بدانی. 

راز آرامش درون در بی‌آزار بودن است. هرگز عمدا کسی را نرنجان. 

راز آرامش درون کار کردن "در کنار دیگران"، نه "در مقابل" آنها.


+ نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:3 توسط دنيا رضائي |
نوروز  <-PostCategory-> 

زندگی وزن نگاهی است که در خاطر ما می ماند

نوروز جشن نکوداشت نگاه توست، نوروز بر تو فرخنده باد


+ نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,ساعت 10:33 توسط دنيا رضائي |
زندگي (سهراب سپهري)  <-PostCategory-> 
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

 

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

 

 

فرصت بازی این پنجره را دریابیم



+ نوشته شده در یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:26 توسط دنيا رضائي |
آرامش سنگ یا آرامش برگ  <-PostCategory-> 

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.

استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.

مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"

استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.

سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

استاد گفت: "این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!"

مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: "اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!"

استاد لبخندی زد و گفت: "پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟

اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده."

استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.

چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: "شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"

استاد لبخندی زد و گفت: "من تمام زندگی خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمیشوم و من آرامش

برگ را می پسندم..


+ نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:45 توسط دنيا رضائي |
زندگي..  <-PostCategory-> 


 
"عاشقم
 

عاشق ستاره ی صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام زندگی است بر آن"

 


+ نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:29 توسط دنيا رضائي |
شادی  <-PostCategory-> 

 

 

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با تـوست


+ نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:9 توسط دنيا رضائي |
مورچه و سلیمان  <-PostCategory-> 

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد..

چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست..


+ نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:56 توسط دنيا رضائي |
روزی که ممکن بود به هدر رود..  <-PostCategory-> 

یورگن یولدا دانشجوی دانشگاه کپنهاک، در یکی از تعطیلات تابستانی به‌عنوان راهنمای تور مشغول به کار شد. از آنجا که مشتاقانه و بیش از دستمزدش کار می‌کرد، بعضی از بازدیدکنندگان اهل شیکاگو از او دعوت کردند تا از امریکا دیدن کند. دیدار از مناظر واشنگتن دی.سی در مسیر شیکاگو هم جزء برنامه‌ی سفر او بود. وقتی به واشنگتن رسید، در هتل ویلارد اتاقی گرفت، البته هزینه‌ی آن قبلاً پرداخت شده بود. شاد و سرحال بود. در یک جیب، بلیط شیکاگو، در جیب دیگر کیفی حاوی پول و پاسپورت. وقتی می‌خواست بخوابد متوجه شد کیف پولش گم شده است. با عجله به پذیرش هتل رفت. مدیر هتل به او گفت: «هر کاری که بتوانیم می‌کنیم.» ولی صبح روز بعد هنوز کیف پیدا نشده بود. یورگن کمتر از دو دلار داشت. تنها، در کشوری غریب، نمی‌دانست چه باید بکند. با دوستانش در شیکاگو تماس بگیرد و به آن‌ها خبر دهد؟ به سفارت دانمارک برود و بگوید پاسپورت خود را گم کرده است؟ در دفتر پلیس منتظر بماند تا خبری شود؟
ناگهان گفت: «نه، هیچ‌کدام از این کارها را نمی‌کنم. می‌روم و واشنگتن را می بینم. من که دیگر هرگز به اینجا نخواهم آمد. روز خوبی را در این پایتخت بزرگ می‌گذرانم. در ضمن بلیط شیکاگو را هم دارم. آن‌جا به‌قدر کافی وقت دارم که مشکل پول و پاسپورت خود را حل کنم. اگر حالا واشنگتن را نگردم، دیگر هیچ‌وقت نمی‌توانم این‌جا را ببینم... اکنون وقت شاد بودن است. من همان کسی هستم که دیروز قبل از گم‌ کردن کیفم بودم. آن موقع خوشحال بودم. اکنون نیز باید خوشحال باشم. فقط به خاطر اینکه امریکا هستم و این فرصت برایم پیش آمده که تعطیلات خوبی در این شهر بزرگ داشته باشم. وقتم را با ناراحتی بی‌مورد به‌خاطر چیزی که گم کرده‌ام، تلف نمی‌کنم.
بعد، پیاده راه افتاد. کاخ سفید و عمارت کنگره‌ی امریکا را دید. از موزه‌ی بزرگ امریکا دیدن کرد و به بالای بنای یادبود واشنگتن رفت. نتوانست آرلینگتون و جاهای دیگری که می‌خواست ببیند، ولی درعوض بقیه‌ی جاها را کامل دید و برای اینکه جلوی گرسنگی‌اش را بگیرد کمی شیرینی و بادام زمینی خرید و خورد. او وقتی به دانمارک برگشت، بهترین بخش مسافرتش به امریکا، همان روزی بود که پیاده واشنگتن را گشته بود. روزی که اگر راز انجام کارها را به کار نمی‌بست، از دستش می‌رفت. زیرا واقعیت جمله‌ی «همین حالا انجام بده!» را دریافته بود. می‌دانست که باید اکنون را غنیمت شمارد، پیش از آنکه تبدیل به دیروز، می‌توانستم... بشود.
سرانجام، پنج روز بعد از آن روز پرحادثه، پلیس واشنگتن کیف و پاسپورت او را پیدا کرد و برایش فرستاد.


+ نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:11 توسط دنيا رضائي |
خوشبختی  <-PostCategory-> 

خوشبختی احساسی درونیست که با بدست آوردن نداشته ها حاصل نمی شود
خوشبختی مستقل تر از این حرفاست که وابسته به بود و نبود ِ چیزی شود
و هنگامی حاصل می شود که شما از خویش احساس رضایت داشته باشید
اگر روزی توانستید از خودتان با تمام گند هایی که میزنید راضی باشید
خوشبختی در شما استمرار پیدا میکند ... و هر لحظه برای شما زیباست
حتی دردهایتان را دوست دارید
زیرا دردهایتان بیشتر از هر چیزی به درونتان تعلق دارند ...
دردهایتان را به آغوش می کشید که بوی اصالت میدهند

و زیباتر از این نخواهد بود
که خوشبختی را با واقعیت ها تجربه کنید نه با رویاهای نافرجام


+ نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:46 توسط دنيا رضائي |
حسادت  <-PostCategory-> 

همه چیز از خواستن شروع می شود
خواستن، غریزی ترین واکنش بشر نسبت به نداشته هایش است
همین که خیره میشوی به چیزی که تنها دلت تصاحبش را میخواهد،
اینجاست که خواستن، قدرتش را به رخ می کشد ...
مشکل انسان ها در خواستن ِ نداشته هایشان نیست
مشکلشان در کنار آمدن با این نداشته هاست ...
اینجاست که احساس خوشبختی مقطعی می شود
به محض اینکه شما چیزی را دیدید که داشتنش را میخواهید
خوشبحتی تبدیل به احساسی می شود که تا آن را بدست نیاورید از آن محرومید

و اینجاست که حسادت رخ میدهد
حسادت مفهومی لحظه ایست که در یک لحظه در ناخود آگاه شما جوشش میکند
و شما را ملزم به تصاحب میکند
حسادت یعنی تشخیص چیزی که دیگران دارند و شما ندارید
اما میخواهید داشته باشید
در حسادت، مشکل شما نداشته های دیگران نیست،
بلکه داشته هایی است که آنها دارند و شما ندارید
به عنوان مثال شما هیچوقت برای داشتن یک سیاره حسادت نمیکنید،
زیرا دیگران هم سیاره ندارند
خیلی مهم است که بدانید میزان حسادت به میزان ارزشی است، که شما برای دیگران قائلید
تا مادامی که در درون شما به همان اندازه که حواستان به دیگران هست
به خودتان نیست، حسادت رخ می دهد

زیرا حواس ِ چندگانه ی بشر ذاتا عاشق جستجو است.

و نسل ما را از کودکی طوری بار آورده اند
که بیشتر در دیگران جستجو کنیم تا خودمان
اینگونه است که به چشم خود با بهترین هایمان نمی آییم
اما مراقبیم دیگران با چه چیزهایی به چشممان می آیند
تا مادامی که دنیایمان درگیر بدست آوردن ِ داشته های دیگران است
هیچگاه احساس خوشبختی در ما متولد نمی شود
زیرا همیشه در هر سطحی که باشیم یا هر چقدر از دیگران به دست آورده باشیم
باز هم چیزی هست که نداشته باشیم
و دوباره درگیر تصاحب میشویم و تا بدست نیاوریمش آرام نیستیم ...
و این چرخه ی باطل ادامه دارد
سخت است باور اینکه یک انسان میتواند خودش را با نداشته هایش بپذیرد
انسان تا وقتی خود را کشف نکرده، از خود لذت نمی برد و
تا مادامی که از خود لذت نبرد نمی تواند به خودش قناعت کند
تا وقتی هم که نتواند به خودش قناعت کند، جواب سوال هایش را در دیگران میجوید
آنهم چه دیگرانی ؟ که همه شبیه خودش گم کرده ای دارند ...

که هیچ گاه پیدا نمی شود
نیت ها، نقش بزرگی در احساس رضایت دارند
شما درس نمی خوانید که به دانشگاه بروید تا از دانشگاه رفتن ِ خودتان لذت ببرید
شما درس میخوانید که دانشگاه بروید تا از دیگران عقب نمانید
شما زیباترین لباستان را در مهمانی به خاطر این تن نمیکنید که خودتان از خودتان لذت ببرید
شما زیباترین لباستان را میپوشید که دیگران از آن لذت ببرند
و این لذت را با تعریف هایشان به شما انتقال دهند
شما 3 سال سخت کار نمی کنید تا ماشینی را بخرید
که در رویایتان همیشه پشتش نشسته اید
شما کار میکنید تا ماشینی را بگیرید که دیگران به شما القا کرده اند فوق العاده است

شما آنقدر در دیگران حل شده اید که تمام نیت هایتان وابسته به تفکر، نگرش،
زندگی و ارزش های آنهاست
طبیعی است که شما حتی اگر اول هم باشید خیلی احساس خوشبختیتان دوام نمی آورد
زیرا همیشه در هر چیزی، بالای داشته های شما وجود دارد
.
.
باید باور کرد احساس زیبایی در زندگی به درون شماست.


+ نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:33 توسط دنيا رضائي |
ماهي  <-PostCategory-> 

من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلب من
این ‌گونه:
گرم و سرخ

احساس می‌کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه‌ی خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین؛

احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه‌های آینه لغزنده تو به تو
من آبگیر صافی‌ام، اینک! به سحر عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو


+ نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:28 توسط دنيا رضائي |
شايعه پراكني(جك كنفيلد)  <-PostCategory-> 

در سال ۱۹۶۸ در طی اولین تدریسم در دبیرستان متوجه شدم که شایعه‌ی بی‌اساس چقدر قدرتمند است. در اولین روز مدرسه قبل از اینکه کلاس‌ها شروع شود، به اتاق استراحت معلمان رفتم. یکی از آموزگاران قدیمی نزد من آمد و گفت: «شنیده‌ام که دوون جیمز در درس تاریخ در کلاس توست. سال گذشته در کلاس من بود. آدم خیلی شروری است. خوش باشی.»
می‌توانید تصور کنید وقتی وارد کلاس شدم و دوون جیمز را دیدم، چه اتفاقی افتاد. هر حرکت او را بررسی می‌کردم. منتظر بودم تا علائم وحشی‌گری را که همکارم گفته بود، در او مشاهده کنم. دوون جیمز هیچ فرصتی نداشت. همیشه نقش آدم شرور را به او داده بودند. همیشه قبل از اینکه دهانش را باز کند و حرفی بزند، من تصویری از او داشتم. شکی نبود که من هم نوعی علائم غیرهشیارانه و ناخودآگاه برای او ارسال می‌کردم: می‌دانم که تو دردسرسازی. این تعریف تعصب است- تعصب‌داشتن نسبت به کسی قبل از اینکه حتی فرصتی برای شناختن او پیدا کنید.
به‌واسطه‌ی این موضوع یاد گرفتم که هرگز به معلم یا هرکس دیگری اجازه ندهم درمورد رفتار و خصوصیات کسی که من قبلاً او را ندیده‌ام، صحبت کند. ياد گرفتم كه فقط بر مشاهدات و برداشت هاي خودم تكيه كنم. همین‌طور یاد گرفتم که اگر با همه‌ی مردم محترمانه صحبت، رفتار و برخورد کنم و از آن‌ها انتظار واکنش خوب داشته باشم، همیشه طبق همان انتظارات مثبتی که از آن‌ها دارم، رفتار خواهند کرد.
البته بزرگ‌ترین ضرر و هزینه‌ی شایعه و غیبت این است که ذهن و فکر شما را کثیف و آلوده می‌کند. افرادی که پشت سر کسی حرف نمی‌زنند، دنیا را روشن‌تر و شفاف‌تر می‌بینند، واضح‌تر فکر می‌کنند و بنابراین، در اعمال و رفتارشان مؤثرتر هستند.


+ نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:10 توسط دنيا رضائي |
كنفسيوس  <-PostCategory-> 

انسان 3 راه دارد:

 

 

راه اول از اندیشه می گذرد......... این والاترین راه است 

راه دوم از تقلید می گذرد ............. این ساده ترین راه است 

و راه سوم از تجربه می گذرد ............ که این سخت ترین راه است


+ نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 9:43 توسط دنيا رضائي |
امنیت و عشق(لئو بوسکالیا)  <-PostCategory-> 

آن‌ وقت‌ها که در خانواده‌ای پرجمعیت پرورش می‌یافتم، همیشه زیر خط فقر بسر می‌بردیم. غذا کم بود، فضا فقط به اندازه‌ی خانواری با نصف جمعیت ما وجود داشت و اغلب، لباس کهنه و کوچک‌شده‌ی بزرگ‌ترها را می‌پوشیدیم. باوجوداین، نه تنها دوام ‌آوردیم، شکوفا هم شدیم. یقین داشتم کسانی هم هستند که بیشتر از ما دارند، ولی امنیتی که عشق ارزانی ما می‌کرد، پاداشی درخور بود. ما همدیگر را داشتیم. هرگز احساس تنهایی نمی‌کردیم. شوخ‌طبعی و دست‌پخت جادویی مامان را هم داشتیم؛ هرگز نخواهم فهمید که با آن مواد اندک چطور آن غذاهای معرکه را می‌پخت. خون‌گرمی و مهارت‌های باغبانی بابا بود؛ هنوز در عجبم که آن‌همه محصول را چطور از یک وجب زمین به‌دست می‌آورد.
عشق همواره حاضر بود تا به مدد آن با هر کمبودی سر کنیم. مهم‌تر از همه، همه‌ی ما به بصیرتی عمیق دست یافتیم تا به واسطه‌ی آن، نیاز اصلی و واقعی و حقیقی را بشناسیم. عشق ما هر قدر هم که قوی باشد، نمی‌توان تنها بود و عشق ورزید.



+ نوشته شده در شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:29 توسط دنيا رضائي |
گل سرخ  <-PostCategory-> 

یادمان باشد ...
زندگی چون گل سرخ است
پر از عطر... پر از خار... پر از برگِ لطیف...

یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار، همه همسایه ی دیوار به دیوارِ همند...


+ نوشته شده در شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:21 توسط دنيا رضائي |
دو روز مانده به پايان جهان..  <-PostCategory-> 

دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميده که هيچ زندگي نکرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود، پريشان شد. آشفته و عصباني نزد فرشته مرگ رفت تا روزهاي بيش‌تري از خدا بگيرد.

داد زد و بد و بيراه گفت!(فرشته سکوت کرد)
آسمان و زمين را به هم ريخت!(فرشته سکوت کرد)
جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت!(فرشته سکوت کرد)
به پرو پاي فرشته پيچيد!(فرشته سکوت کرد)
کفر گفت و سجاده دور انداخت!(باز هم فرشته سکوت کرد)
دلش گرفت و گريست به سجاده افتاد.


اين بار فرشته سکوتش را شکست و گفت: بدان که يک روز ديگر را هم از دست دادي! تنها يک روز ديگر باقي است. بيا و لااقل اين يک روز را زندگي کن.

لابلاي هق هقش گفت: اما با يک روز... با يک روز چه کاري مي‌توان کرد...؟
فرشته گفت: آن کس که لذت يک روز زيستن را تجربه کند، گويي که هزار سال زيسته است و آن که امروزش را درنيابد، هزار سال هم به کارش نمي‌آيد و آنگاه سهم يک روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: حالا برو و زندگي کن.


او مات و مبهوت به زندگي نگاه کرد که در گودي دستانش مي‌درخشيد. اما مي‌ترسيد حرکت کند مي‌ترسيد راه برود! نکند قطره‌اي از زندگي از لاي انگشتانش بريزد. قدري ايستاد، بعد با خود گفت وقتي فردايي ندارم، نگاه داشتن اين زندگي جه فايده اي دارد؟ بگذار اين يک مشت زندگي را خرج کنم.

آن وقت شروع به دويدن کرد. زندگي را به سرو رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و بوييد و چنان به وجد آمد که ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد و مي‌تواند..

او در آن روز آسمان خراشي بنا نکرد، زميني را مالک نشد، مقامي ‌را به دست نياورد، اما... اما در همان يک روز روي چمن‌ها خوابيد، کفش دوزکي را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آن‌هايي که نمي‌شناختنش سلام کرد و براي آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.
او همان يک روز آشتي کرد و خنديد و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

او همان يک روز زندگي کرد، اما فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: او درگذشت، کسي که هزار سال زيسته بود.

 

 



+ نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:51 توسط دنيا رضائي |
از روي بدشانسي يا خوش شانسي؟  <-PostCategory-> 

در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت .
روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند :
عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد !
روستا زاده پیر در جواب گفت :
از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟
و همسایه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است !
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت .
این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب
دیگر به خانه برگشت .
پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست .
همسایه ها بار دیگر آمدند :
عجب شانس بدی .
کشاورز پیر گفت :از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟
چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند . پسر کشاورزپیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد .
همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند :
عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت : (( از کجا میدانید که ....؟ ((
نتیجه :
همیشه زمان ثابت می کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می پنداشته صلاح و خیرمان بوده و آن مسائل ، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است .  عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبو شیئا وهو شرلکم والله یعلم وانتم لا تعلمون....
چه بسا چیزی را شما دوست ندارید و درحقیقت خیرشما در آن بوده وچه بسا چیزی را دوست دارید و در واقع برای شما شر است خداوند داناست و شما نمیدانید
 


+ نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:53 توسط دنيا رضائي |
گل آفتابگردان  <-PostCategory-> 

گل آفتابگردان را گفتند:
چرا شبها سرت را پایین می اندازی؟
گفت : ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند ...

 

 


+ نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت 16:26 توسط دنيا رضائي |
نگرش  <-PostCategory-> 

آری
اگر نگرشمان را به زندگی، گروه و کارمان عوض کنیم
زندگی 100% خواهد شد
نگرش، همه چیز را عوض می کند
نگاهت را تغییر بده و چشمهایت را دوباره بشوی
همه چیز عوض می شود

 


+ نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:25 توسط دنيا رضائي |
براي شاد بودن به زندگي بگوييد سييبب  <-PostCategory-> 

 

همه ما در خانه و خانواده خود شاهد بوده و هستيم كه كودكان هميشه و هر لحظه از خنده براي ابراز شادي خود استفاده مي‌كنند. اما به مرور زمان كه بزرگ‌تر مي‌شوند گويا اين صفت و اين خاصيت فوق‌العاده را فراموش مي‌كنند. گويا در كودكي، همه ما باور داريم كه زندگي، خود اتفاقي شاد است. به همين دليل در حالي ‌كه بچه‌ها و كودكان راه‌هاي زيادي براي نشان دادن شادي و خوشحالي خود دارند اما همگي معمولا از خنديدن براي ابراز اين شادي استفاده مي‌كنند.

تحقيقات نشان مي‌دهد كه تا وقتي كودكيم (تا سنين حدود پيش دبستاني) روزانه 300 مرتبه مي‌خنديم ولي وقتي بزرگ‌تر مي‌شويم، به عنوان يك بزرگسال تنها روزي 15 دفعه خنده بر لب‌هاي ما مي‌نشيند. كودكان استاد هنر شاد بود هستند؛ علت اين را هم بايد در اين نكته جستجو كرد كه از نگاه بچه‌ها، آنها هر چه مي‌خواهند دارند و نگران نداشته‌هاي خود نيز نيستند. آنها وقتي پدر و مادر خود را مي‌بينند، شاد مي‌شوند و مي‌خندند، از ديدن غذاي خود خوشحال شده، لبخند مي‌زنند و مي‌خندند، از بازي كردن با يك توپ كوچك و ساده شاد مي‌شوند و باز هم مي‌خندند و در يك كلام، آنها در تمام زندگي كودكانه خود شاد هستند.


كاهش ميزان خنده از كودكي تا بزرگسالي نشان مي‌دهد كه ما رشد كرده‌ايم و بزرگ شده‌ايم، ما همه در بزرگسالي نگران چيزهاي گوناگون هستيم، و به اين دليل كمتر و كمتر مي‌خنديم و ديگر به اندازه يك كودك 2 ساله شاد نيستيم. در كنار مساله نگراني‌هاي ما در طول زندگي، سوال‌هايي اساسي هم مطرح هستند؛ مثل اين‌كه ما توانايي خنديدن را چه طور از دست مي‌دهيم؟ آيا واقعا اين توانايي را در طي دوران زندگي و بتدريج از ياد مي‌بريم؟ و چه كارهايي بايد انجام دهيم تا دوباره بخنديم و شاد باشيم؟  

 

اهل فن معتقدند كه خنديدن عامل مهمي براي شاد بودن در زندگي است؛ پس ارزش آن را دارد كه بيشتر و بيشتر در انجام آن سعي و كوشش كنيم. كودكان با لبخندها و خنده‌هاي هميشگي خود به ما ياد مي‌دهند كه شاد باشيم.


+ نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 15:59 توسط دنيا رضائي |
انرژي  <-PostCategory-> 

استاد بزرگ هندويي با مریدانش دسته جمعی با هم، در جایی بیرون شهر، زندگی می کردند. همه ی مرید های اون موظف بودند سالها پیش اون زندگی کنند و آموزش ببینند. یک روز یه نفر به اون استاد مراجعه می کنه و می گه شما چه طوری به این قدرت رسیدین که می تونین با نگاه دیگران رو شفا بدین؟ وقتی من مرید شما بشم، در طی این همه سال که باید پیش شما بمونم، چه تمرین هایی انجام میدیم؟ در طول روز چه  کار می کنیم؟

استاد می گه: ما صبح ورزش می کنیم. بعد صبحانه می خوریم. بعدکار می کنیم تا ناهار. بعد ناهار می خوریم. کمی استراحت می کنیم ، باز کار می کنیم و شب می خوابیم!

اون شاگرد عصبانی میشه و میگه امکان نداره! ما همه ی این کارها رو انجام می‌دیم اما قدرت شما رو نداریم. استاد می گه: هرگز شما مثل ما این کارها رو انجام نمیدید. شما صبحانه می خورید، کار می کنید، تفریح می کنید، در حالی که به چیز دیگه ای دارین فکر می کنین، اما ما وقتی صبحانه می خوریم فقط به خوردن اون فکر می کنیم! وقتی کار می‌کنیم فقط به اون کار فکر می کنیم. وقتی.....

بنابراین شما هیچ انرژی ای دریافت نمی کنید! اما ما همه ی انرژی های موجود در طبیعت رو دریافت می کنیم و با بخشیدن فقط مقداری از اون به بیمارها، باعث شفای اون ها میشیم!


+ نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:8 توسط دنيا رضائي |
زندگي، آرامش و ديگر هيچ  <-PostCategory-> 

 

1-جلوي گريه خود را نگيريد و گه گاهي گريه كنيد.

2-دست كم روزي 15دقيقه را در سكوت بگذرانيد و به نيازهاي واقعي خود و نيز چيزهايي كه داريد فكر كنيد. سكوت عصاره ي آرامش است، با زور نمي توان آن را ايجاد كرد.

3-افراد آرام به خود مي گويند كه براي تغيير گذشته كاري نمي توان كرد، آنگاه از فكر ادامه زندگي لذت مي برند.

4-وقتي احساس مي كنيد كه سرتان پر از فكرهاي جور واجور است و جاي خالي در آن نيست، با قدم زدن، آنها را پاك كنيد.

5-اگر نتوانيد كسي را ببخشيد، افكار خشمگين تان  شما را براي هميشه با اين افراد مرتبط خواهد كرد. شاد كردن ديگران، باعث آرامش مي شود.

6-آرامش را از كودكان بياموزيد، ببينيد كه چگونه در همان لحظه اي كه هستند، زندگي مي كنند و لذت مي برند.

7-از همان كه هستيد راضي باشيد، در اين صورت احساس آرامش بيشتري مي كنيد. 

8-هر چه اكسيژن بيشتري به شما برسد، آرام تر خواهيد شد، خوب است در محل كار و زندگي خود گياهي نگه داريد. 

9-مهم نيست كه با شما مودبانه برخورد كنند يا نه، برخورد مودبانه شما، باعث ايجاد آرامش و احساس خوبي در شما خواهد شد. 

10-سرعت حركت شما با احساس تان رابطه اي مستقيم دارد، آرام راه برويد و حركات بدن خود را آرام تر كنيد، طولي نمي كشد كه آرام خواهيد شد. گاهي مي توانيد براي رسيدن به آرامش، دراز بكشيد، عضلات خود را شل كنيد و به هيچ چيز فكر نكنيد.

11-حركات آرام و صحبت كردن شمرده، احساس آرامش را به جمع منتقل مي كند. آيا تا به حال فرد آرامي را ديديد كه با صداي بلند صحبت كند؟

12-با شوخ طبعي به آرامش خود كمك كنيد.

13-راحتي يكي از عناصر مهم آرامش است، مثل دماي مناسب، صندلي راحت و لباس و كفش راحت. هر چند وقت يكبار ساعت تان را كنار بگذاريد و خود را از فشار زمان نجات دهيد. درآوردن كفش ها به كاهش فشار عصبي كمك مي كند. فشردن يك توپ كوچك، تنش هاي عصبي كه در انگشتان و دست هاي شما متمركز شده اند، خالي مي كند.

 

14-لحظه هاي زيباي زندگي تان را بنويسيد و از آنها عكس و فيلم بگيريد، سپس بيشتر وقت ها آنها را به ياد بياوريد و درباره شان فكر كنيد و لذت ببريد.

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:24 توسط دنيا رضائي |
عشق  <-PostCategory-> 

هيچ چيز نمي تواند بر عشق حكومت كند، بلكه اين عشق است كه بر همه چيز حاكم است.

 


+ نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:49 توسط دنيا رضائي |
رنجش (وين داير)  <-PostCategory-> 

تردیدی نیست در هر رابطه‌ای که پای دو نفر در میان است، بحث و اختلاف‌نظر امری اجتناب‌ناپذیر است. به اعتقاد من در رابطه‌ای که دو طرف درمورد همه چیز اتفاق‌نظر دارند، وجود یکی از آن‌ها غیرضروری است. فردی که از نظر روحی و اخلاقی بیشترین تفاوت را با شما دارد، مناسب‌ترین دوست شماست. به بیانی دیگر، کسی که با رفتار و گفتارش خشم شما را برمی‌انگیزد و تعادل روحی شما به کلی برهم می‌زند، دوست واقعی شما محسوب می‌شود. وقتی تحت تاثیر خشم از کوره درمی‌روید و چراغ عقل‌تان به خمودی می‌گراید، فردی را که مولد و مسبب این خشم است استاد خود در آن لحظه به حساب آورید. آن فرد به شما می‌آموزد که هنور بر اعصاب خود مسلط نیستید و نمی‌دانید چگونه خشم خود را فرو نشانید و صلح و آرامش را به زندگی‌تان راه دهید. در میان گذاشتن احساسات و هیجانات نهانی خویش با دوست، فرزند، محبوب و مادر همسرتان، تنها راهی است که زندگی‌تان را از صلح و آرامش سرشار می‌سازد. این کار را از موضع استقلال و صمیمیت انجام دهید و آنگاه، محو و ناپدیدشدن خشم و رنجش خود را شاهد باشید.


+ نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:33 توسط دنيا رضائي |
مطالب پيشين
» نقطه آغاز
» از طرف دوست عزیزم : عقیل خالقی
» احمد شاملو
» يك عاشقانه ي آرام - نادر ابراهيمي
» رسول یونان
» سکوت
» پاییز و آسمان ابرییش
» یادت باشد
» گاه بی ما ..
» پاییز
» دوباره
» گابریل گارسیا مارکز
» دوستت دارم..
» یه آدم هایی..
» فقط با تو..
» پائولو کوئلیو
» هريت بيچر استُو
» ترسیم نقش بر قالی زندگی( عرفان نظر آهاری )
» واژگان دل
» پائولو کوئیلو
» ویکتور هوگو
» لب
» اولین دیدار
» بگو دوستت دارم...
» فقط عاشقا بخونن♥♥
» قرارداد ها
» همیشه باید کسی باشد..
» مرد باش
» سه راه
» تقصیر من بود..
» عاشقت خواهم ماند..
» دلم برای کسی تنگ است.. (حمید مصدق)
» مرا ببوس
» لب
» چشمانت
» خوشبختی.
» می نویسمت
» روزمره گی
» ..
» چه کسی تو را به خاطر خودت دوست دارد؟
» قصر عشق من و تو
» زندگی می کنم..
» اگر می دانستی چقدر دلتنگ تو هستم..
» اسارت
» بهشت
» عشق
» اگر می دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می بینم...
» تنهائی


موضوعات
سخن بزرگان
عاشقانه
زندگي
ايمان
شعر
پيوندها


زیرنویس فیلم عاشقانه subf2m جغرافیای کوچک من Best Music center کشتی کج NEGARIN PAINTING GALLERY love پیکسها / جدیدترین عکس های بازیگران ایرانی b0y ill اخبار بیا تو 2 موزیک شوهر میییییخوام ! دل باخته گود موزیک موزیک خوب دانلود موزیک و اهنگ های روز .:تک درخت عشق:. بی خیـــــــــــــــال دنیا چیستانستان پسرک تنها عاشقانه ها » آهنگ پیشواز این منم خسته و تنها در این کلبهء تنگ ••▪▪••●●* ...همه هستی من...*●●••▪▪•• زیباترین هدیه قصر كاغذي... سکوت 110133 کلبه ی عاشقان موزیک جدید دنیای نقره ای دل نوشته های پرنده مهاجر تنهای متفاوت welcom جدیدترین آهنگهای ایرانی دغدغه های جَوُنا مهدي موعود دل نوشته های یک دیوانه همه جوره .... .‏§‏*لب تو لب‏*‏.‏*‏‏§‏ روستای تاریخی هنجن وب سايت كردها جنگ نرم يا سنگر نت ضد دخترا_پسری بیا2 کرمان جوان دختـــران آفتاب در حسرت اما...!! زنان بدون مرز به كلبه ي كوچك من خوش آمديد ازدست عزیزان چه بگویم گله ای.... عشق رویایی مد زیبایی و... احساس برتر ܓܨღ سمــــ♥ــانــــ♥ــــه ღܓܨ دل نوشته های پرنده مهاجر بهترین ها چشم انتظار سکـــــــــــــــــــــــو ت بازیگران لاتين مشاوره حقوقي انواع مطالب خواندنی دختر ايروني انجمن جلو افتادگان ذهني دانشگاه ازاد خميني شهر-اصفهان رمان و شعر قاب زيباي پنجره قند و عسل عاشقانه ها عاشقيزم من او ندارم دخترك تنها درد دل و ترانه زندگي دوباره كلام ناب ترين هاي من و همسرم عشق يعني انتظار ✔ یادداشت هـای فوق سرّی ✔ اين منم خسته و تنها (پسرك تنها) تراختور اف سي به نام خداوند مهر آفرين هر چه مي خواهد دل تنگت بگو ساحل نشين اشك دختر شاه پريون خون آبي دهكده غمها كلام ღ بـهـتـریـن شـعـرهــایی که خــونـدم ღ خون آبي سيبي بچين حوا بگذار از زمين هم بيرونمان كنند.. منو تنها من عشق من دوست دارم کیت اگزوز زنون قوی چراغ لیزری دوچرخه
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنياي بي انتها و آدرس donyaye-donya.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

پيوندهاي روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

طراح قالب

Power By:LoxBlog.Com & NazTarin.Com